به نام خدا

 

شعر  "زنی را ..."    که به اسم شعر "زنی را می شناسم من"  شهرت یافته است

درباره این شعر بیشتر بدانیم

کتاب شعر شبانه ، اولین مجموعه شعر فریبا شش بلوکی

 


 

 

زني را...

 

زني را مي شناسم من

که شوق بال و پر دارد

ولي از بس که پر شور است

دو صد بيم از سفر دارد

*

زني را مي شناسم من

که در يک گوشه ي خانه

ميان شستن و پختن

درون آشپزخانه

*

سرود عشق مي خواند

نگاهش ساده و تنهاست

صدايش خسته و محزون

اميدش در ته فرداست

*

زني را مي شناسم من

که مي گويد پشيمان است

 

چرا دل را به او بسته

کجا او لايق آنست

*

زني هم زير لب گويد

گريزانم از اين خانه

ولي از خود چنين پرسد

چه کس موهاي طفلم را

پس از من مي زند شانه؟

*

زني آبستن درد است

زني نوزاد غم دارد

زني مي گريد و گويد

به سينه شير کم دارد

*

زني با تار تنهايي

لباس تور مي بافد

زني در کنج تاريکي

نماز نور مي خواند

*

 

زني خو کرده با زنجير

زني مانوس با زندان

تمام سهم او اينست

نگاه سرد زندانبان

*

زني را مي شناسم من

که مي ميرد ز يک تحقير

ولي آواز مي خواند

که اين است بازي تقدير

*

زني با فقر مي سازد

زني با اشک مي خوابد

زني با حسرت و حيرت

گناهش را نمي داند

*

زني واريس پايش را

زني درد نهانش را

ز مردم مي کند مخفي

که يک باره نگويندش

چه بد بختي چه بد بختي

*

زني را مي شناسم من

که شعرش بوي غم دارد

ولي مي خندد و گويد

که دنيا پيچ و خم دارد

*

زني را مي شناسم من

که هر شب کودکانش را

به شعر و قصه مي خواند

اگر چه درد جانکاهي

درون سينه اش دارد

*

زني مي ترسد از رفتن

که او شمعي ست در خانه

اگر بيرون رود از در

چه تاريک است اين خانه

*

زني شرمنده از کودک

کنار سفره ي خالي

که اي طفلم بخواب امشب

بخواب آري

و من تکرار خواهم کرد

سرود لايي لالايي

*

زني را مي شناسم من

که رنگ دامنش زرد است

شب و روزش شده گريه

که او نازاي پردرد است

*

زني را مي شناسم من

که ناي رفتنش رفته

قدم هايش همه خسته

دلش در زير پاهايش

زند فرياد که بسه

*

زني را مي شناسم من

که با شيطان نفس خود

 

هزاران بار جنگيده

و چون فاتح شده آخر

به بدنامي بد کاران

تمسخر وار خنديده

*

زني آواز مي خواند

زني خاموش مي ماند

زني حتي شبانگاهان

ميان کوچه مي ماند

*

زني در کار چون مرد است

به دستش تاول درد است

ز بس که رنج و غم دارد

فراموشش شده ديگر

جنيني در شکم دارد

*

زني در بستر مرگ است

زني نزديکي مرگ است

 

سراغش را که مي گيرد

نمي دانم؟

شبي در بستري کوچک

زني آهسته مي ميرد

*

زني هم انتقامش را

ز مردي هرزه مي گيرد

...

زني را مي شناسم من

...

 

 

 

 

شاعر : فریبا شش بلوکی

از مجموعه شعر شبانه

 

 

 

 


درباره این شعر بیشتر بدانیم

 

 

این شعر در زمستان سال 1382 سروده شده است و نگاهی دارد به مشکلات زنان  که شاعر به گوشه هایی از آن اشاره کرده است.

خانم شش بلوکی این سروده را به تمام زنان خوب ایران زمین تقدیم نموده است.

این شعر سی امین شعر از مجموعه چهل و پنج شعری کتاب شبانه می باشد که در صفحه 56  کتاب قرار دارد .

 


کتاب شعر شبانه ، اولین مجموعه شعر فریبا شش بلوکی

 

مجموعه شعر شبانه مشتمل بر چهل و پنج شعر می باشد که تمای اشعار این مجموعه در زمستان سال 82 سروده شده است.

این مجموعه در سال 83 به چاپ رسیده است.

     

 


 

تذکر:

این شعر متاسفانه گاها در صفحات وب به عنوان شعری از بانو سیمین بهبهانی نام برده می شود.

خانم سیمین بهبهانی از این موضوع که این شعر و اشعار دیگری که متعلق به دیگر شعرا می باشند، به ایشان نسبت داده می شود ابراز ناراحتی بسیاری نموده اند.

برای اطلاعات بیشتر در این باره از منابع مرتبط به ایشان، همین لینک را کلیک نمایید.

 


وبسايت رسمی شاعر فريبا شش بلوکی

 

هر گونه کپی برداری و انتشار این اثر تنها با ذکر نام شاعر مجاز می باشد

تمامی حقوق مادی و معنوی این اثر برای شاعر محفوظ می باشد